بایگانی

Archive for the ‘تاریخچه سینما در ایران ( بخش اول )’ Category

تاریخچه سینما در ایران ( بخش اول )

نوامبر 8, 2010 بیان دیدگاه

عكس ميرزا ابراهيم عكاسباشي نخستين فيلمبردار ايراني به صورت بلوك تمبر پست اوستاند (بلژيك). اين عكس در نخستين سفر مظفرالدين شاه به فرنگ در سال ١٢٧٩ خ/١٩٠٠ م در هنگاميكه شاه در اوستاند بود و ميرزا ابراهيم فيلم برميداشت انداخته شده است. نام بندر اوستاند در گوشه بالاي سمت چپ عكس و تاريخ ١٩٠٠ در گوشه سمت راست عكس ديده ميشود. كنتاكت نگاتيف شيشه اي (٩*١٢ سانتيمتر) شماره ٦٥١٧ آلبومخانه كاخ گلستان .

عكس ميرزا ابراهيم عكاسباشي نخستين فيلمبردار ايراني به صورت بلوك تمبر پست اوستاند (بلژيك). اين عكس در نخستين سفر مظفرالدين شاه به فرنگ در سال ١٢٧٩ خ/١٩٠٠ م در هنگاميكه شاه در اوستاند بود و ميرزا ابراهيم فيلم برميداشت انداخته شده است. نام بندر اوستاند در گوشه بالاي سمت چپ عكس و تاريخ ١٩٠٠ در گوشه سمت راست عكس ديده ميشود. كنتاكت نگاتيف شيشه اي (٩*١٢ سانتيمتر) شماره ٦٥١٧ آلبومخانه كاخ گلستان .


آشنايي با سينما و نخستين گامها در فيلمبرداري و فيلمسازي در ايران (١٢٧٧ تا حدود ١٢٨٥ خ/١٨٩٩ تا حدود ١٩٠٧ م )*

همزمان با گشايش نمايشگاه «پيش از سينما و آغاز سينما در ايران» در تالار چادرخانه كاخ گلستان، تحرير نخست اين نوشتار نيز به مناسبت پايان مراسم بزرگداشت صدمين سال سينماي ايران در شبانگاه يكشنبه ٢٧ شهريور ١٣٧٩ (١٧ سپتامبر ٢٠٠٠) در آن كاخ پخش شد. آن متن، كه به صورت يك جزوه به كوشش كاخ گلستان منتشر شده بود، در روزهاي بعد ناياب گرديده بدين جهت چاپ ديگري لازم شد. اين فرصت را غنيمت دانسته به آماده كردن تحرير نويي از همان متن دست زده شد. برخي از كمبودها، پشت و رو بودن تعدادي از عكسها و لغزشهاي چاپي را هم در اين نوشتار تازه بر طرف كرده يافته هاي تازه اي نيز به آن افزوده گرديد. شناسايي بخشي از نخستين فيلمهايي ايراني، كه ابراهيم عكاسباشي در جشن گل اوستاند در صد سال پيش برداشته بود، از بارزترين اين يافته ها است كه همراه با شرح و تاريخ مستند جديدي درباره  نخستين صحنه  فيلمبرداري شده در همان شهر بلژيكي در اينجا ارائه خواهد شد. چون كليه فيلمهاي قاجاري سينماي ايران كه تاكنون (پايان پاييز ١٣٧٩/ ٢٠٠٠م) در كاخ گلستان شناسايي شده در حال حاضر در دست كپي برداري و مطالعه است، ميزان آگاهي از اين سينما نيز گامهاي بلند برداشته پياپي دستخوش دگرگوني ميشود. اميد است كه در آينده با ارائه تحريرهاي ديگري از اين نوشتار بتوان آن دگرگونيها و يافته هاي نو را پيوسته به آگاهي دوستداران تاريخ و سينما رساند.

١٢٧٧ خ/١٨٩٩ م، سال صدور دستور خريد دستگاه فيلمبرداري و آپارات سينما به فرمان مظفرالدين شاه، و ١٢٨٥ خ/١٩٠٧م، تاريخ فوت وي ميباشد پس از آن در كشاكش دوران مشروطيت و سالهاي بعد از آن تغييراتي، از جمله در افزون شدن شمار تماشاخانه ها (سالنهاي) سينما، در سير تحول تاريخ سينماي ايران رخ داد كه بازبيني موشكافانه آن تحولات نياز به مدخلي ديگر دارد.

سينماي ايران يكصد ساله و عكاسي آن يكصد و پنجاه و هشت ساله شد. يكصد و پنجاهمين سال عكاسي را كسي به ياد نياورد ولي خوشبختانه صدمين سال سينما را سازمان ميراث فرهنگي كشور و كاخ گلستان كه پاسدار گنجينه فيلمهاي نخستين ايران است همگام با موزه سينما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، و ديگر سازمانها و دوستداران سينما همه با هم گرامي داشته جشن گرفتند.١ سينماي امروز ايران در جهان ميدرخشد ولي در آغاز، عكاسي بخت بلندتري داشت و در دوران ناصري ميتوانست در ميان بهترين ها در جهان جلوه كند. هم اكنون، آلبومخانه كاخ گلستان، كه بيشتر يادگار آن دوران است، شايد در يكدست بودن و قدمت يك رقيب بيشتر در دنيا نداشته باشد كه آن مجموعه پادشاهي بريتانيا است. براي نگارنده، اين سئوال مطرح بود كه چگونه بين معرفي عكاسي به صورت داگروتيپي در سال ١٨٣٩ م / ١٢٥٤ ق / ١٢١٨خ در پاريس و نخستين عكسبرداري در ايران، در اواسط دسامبر ١٨٤٢/ اواسط ذيقعده ١٢٥٨/ پايان آذر (قوس) ١٢٢١، توسط نيكلاي پاولوف (Nikolaj Pavlov)، كمتر از سه سال گذشت٢ حال آنكه نيم قرن بعد، طبق اسنادي كه تا اين اواخر به دست آمده بود، فاصله بين معرفي سينما در سال ١٨٩٥ م/ ١٢٧٤خ در پاريس و آشنايي و فيلمبرداري در يك چهارچوب ايراني آنهم در اروپا به پنج سال رسيد جواب اين سئوالكرد را در ضعف دستگاه مظفري و كشور در مقايسه با گذشته، ملايمت فطري شخص مظفرالدين شاه، ناآگاهي و بي توجهي مردم و عدم احساس مسئوليت از سوي ايشان ميتوان يافت.

همچنين ميتوان پذيرفت كه اگر ناصرالدين  شاه در ١٣١٣ ق/ ١٨٩٦ م/ ١٢٧٤ خ به قتل نرسيده بود، فيلم سينما و دوربين فيلمبرداري در همان سالها به طهران رسيده و شايد رشد سريعتري از همان ابتدا پيدا ميكرد ولي اين چنين نشد. در مورد تاريخ نخستين سالهاي سينما، ساماندهي قابل تقدير آلبومخانه كاخ گلستان كه از سه چهار سال گذشته آغاز گرديده از يك سو و آغاز بازنگري اسناد كاخ گلستان از سوي ديگر، دگرگونيهاي ژرفي اكنون در ديدگاه كلي نسبت به آشنايي و ورود سينما به ايران پديد آورده است: تاريخ ورود نخستين دستگاههاي سينما به ايران به عقب رفته، سينماي نخستين ايران چهره اي نو يافته و تحول آغاز سينماي ايران در مسير تازه اي قرار گرفته است. البته دستيابي به برخي از فيلمهاي كاخ گلستان، كه به آن اشاره خواهد شد، و مهمتر از آن درك هر چند محدود، اهميت آن فيلمها در هژده سال پيش در چهارچوبي كه امروز نتيجه ميدهد رخ داد ولي در پيشرفت امور به علل گوناگون تا سالهاي اخير وقفه افتاد. در اين نوشته كوتاه بر دو نكته اساسي تأكيد خواهد شد: آشنايي با سينما و رسيدن نخستين اسباب سينما به ايران و تولد آنچه كه ميتوان آن را نخستين مجموعه فيلمها و به ويژه «فيلمهاي سينمايي ايران» دانست.

نخستين تماشاچي و نخستين تماشاخانه سينما در ايران
ورود نخستين دستگاههاي فيلمبرداري و آپارات ( پروژكتور سينما) به كشور

نخستين تماشاچي ايراني سينما (١٣١٤ ق/ ١٨٩٧ م/ ١٢٧٦ خ) و نخستين تماشاخانه سينماتوگراف در ايران: رمضان ١٣٢١/ ٢١ نوامبر تا ٢٠ دسامبر ١٩٠٣/ ٣٠ آبان تا آذر ١٢٨٢

همانگونه كه پژوهشگران ارجمندي چون فرخ غفاري و سپس جمال اميد در گذشته نشان داده اند، نخستين اشاره درباره آشنا شدن يك ايراني با سينما را در خاطرات ابراهيم صحافباشي ميتوان يافت. ابراهيم صحافباشي (مهاجر) طهراني تقريبا در سال ١٢٣٧ خ/ ١٨٥٨ م به دنيا آمده در حدود سالهاي ١٣٠٠/ ١٩٢١ و يا ١٣٠١/ ١٩٢٢، يعني تقريبا در ٦٣ سالگي، در مشهد از جهان رفت.٣ او دوستدار فنون تازه، ابزار جديدالاختراع و اشياء آسياي شرقي و واردكننده آنها به طهران بود. درين راه، وي بارها جهان را درنورديد. او متجدد و آزاديخواه بوده در رفتار و پوشاك هم چندان به جمع تأسي نميكرد. بدون كوچكترين شكي، از همان آغاز نمايش فيلم در ١٨٩٥م/ ١٢٧٤خ در پاريس و سپس در لندن، ايرانياني كه در پايان سده نوزدهم ميلادي در اروپا بودند به تماشاخانه ها رفته فيلمهاي گوناگوني را ديده بودند اما چون نوشته اي از خود باقي  نگذاشته اند و يا ما هنوز آنها را نيافته ايم بنابراين نخستين تماشاچي (تماشاگر به اصطلاح امروزي) را هنوز بايد همين ابراهيم صحافباشي در لندن، هفده ماه پس از نخستين نمايش عمومي فيلم در پاريس دانست. او در خاطرات خود روز جمعه ٢٥ ذي الحجه ١٣١٤ مينويسد:
« ديروز وقت مغرب] پنجشنبه ٢٤ ذي الحجه ١٣١٤/ چهارشنبه٤ ٢٦ مه ١٨٩٧/ ٥ خرداد ١٢٧٦[ در پارك عمومي گردش مي نمودم …]شب[ رفتم تماشاخانه پالس] پالاس/[Palace بعد از خواندن و رقصيدن خانمها] … و بندبازي و غيره ديدم كه[ بقوه برقيه آلاتي اختراع كرده كه هر چيز را بهمان حالت حركت اصلي مينمايد: مثلا آبشار آمريكا را به عينه نشان ميدهد، فوج سرباز را با حالت حركت و مشق قطار آهن را در حالت حركت بهمان سرعت تمام مينمايد. و اين فقره از اختراعات آمريكايي است. باري يك ساعت به نصف شب مانده تمام تماشاخانه ها تمام ميشود.».٥

صحافباشی در مورد کشور محل اختراع سینما که در فرانسه رخ داده اشتباه کرده است ، شاید چون فیلم ها و یا فيلمي آمريكايي و يا درباره آمريكا بوده از جمله فيلمي از آبشار نياگارا او تصور كرده كه اختراع هم آمريكايي است. دليلي در دست نيست كه صحافباشي پا را از مرحله تماشاچي در اين نخستين برخوردش با سينما فراتر گذاشته باشد ولي بعيد هم نيست كه فكر آوردن سينما به ايران از همين دوره از ذهنش گذشته باشد هر چند كه چنين نكته اي درخاطرات او ديده نميشود. به هر صورت، طبق منابعي كه تا كنون شناخته شده، وي نخستين كسي است كه در ايران طالار عمومي نمايش فيلم را در سال ١٣٢١ ق/ ١٩٠٣ م/ ١٢٨٢ خ ايجاد كرده است. در اين زمان، هشت سال از اختراع سينما و نمايش عمومي فيلم در فرانسه، شش سال از رفتن صحافباشي به سينما در لندن و سه سال از ورود سينما به ايران در سطح دربار گذشته بود.

صحافباشي پيش از اينكه در كار سينما قدم بگذارد، شايد در آغاز، به روي پرده انداختن شيشه عكس (نشان دادن دياپوزيتيف يا اسلايد با پروژكتور به قول امروز) پرداخته بوده است. اين عمل در آن دوران به توسط لانترن ماژيك (Lanterne magique) ، كه به فرانسه معني چراغ فانوسي جادو را ميدهد و برخي در ايران به آن «چراغ سحري» ميگفتند، انجام ميگرفت. در نمايشهاي خوب، شيشه عكسهاي سياه و سفيد و يا بهتر رنگي با صحنه هاي گوناگون را كه گوياي يك داستان بود (شبيه فتورمان در مجلات) به صورت پشت سر هم برروي پرده ميانداختند. از لانترن ماژيك در دربار مظفري استفاده ميشد و يكي دو شيشه رنگي از آن هم در آلبومخانه كاخ گلستان شناسائي  شد.

گاهي تماشا با يكي از انواع «جهان نما»، كه از جمله شامل استروسكوپ (Ste’re’oscope، برجسته نما) ميشد، صورت ميگرفت. در برجسته نما، بيننده يك زوج تصوير تقريبا همگون ولي جدا از هم را كه در درون دستگاه رويهم سوار شده و از درآميختن آنها يك تصوير يگانه برجسته (Ste’re’oscopique) در درون جهان نما بوجود ميآمد ميديد. اين جهان نما به صورت يك جعبه كوچك (يا بزرگ) بود مجهز به دو عدسي ديد (Viseures) روي آن و جايگاهي در درون آن كه زوج تصوير شيشه اي (شبيه اسلايد/ دياپوزيتيف حاليه) پشت آن دو عدسي جاي ميگرفت. از اين نوع جهان نما هم، مثلا از مارك وراسكوپ (Verascope)، در دربار مظفري و نزد علاقه مندان موجود بوده است زيرا شيشه هاي آن را، چه برداشته شده و چه خام، در آلبومخانه كاخ گلستان ديده ام. نوع ديگري از جهان نما را كينه توسكوپ (Kinetoscope) اديسون (Edison )ميتوان دانست كه از سال ١٢٧٠ خ/ ١٨٩١ م كامل شد. اين دستگاه، جعبه بزرگ و بلند و سنگين وزني بود تماشاچي جلوي آن ميايستاد و از پشت عدسيهاي بالاي آن به فيلمي بسيار كوتاه شبيه به فيلم سينما در درون آن مينگريست. انواع ديگري از جهان نما به نامهاي موتوسكوپ، كينورا و تئوسكوپ (Mutoscope,Kinora,Theoscope) و غيره هم موجود بود كه ميشد در درون آنها هم به تصاوير متحرك سينما مانند، نگريست. تئوسكوپ به عنوان مثال كوچك بود و براحتي روي يك ميز يا پايه جاي ميگرفت.٦ نوعي جهان نماي وطني، كه حاوي يك سلسله تصاوير روي يك نوار متحرك بود، نيز به نام «شهر فرنگ» در ايران ساخته شده و تا اواخر سالهاي ١٣٤٠خ/ ١٩٦٠م هنوز بيش و كم متداول بود و روي كول صاحبش ازين كوي به آن كوچه و خيابان برده ميشد.٧شهر فرنگ بسيار خوبي به كانون فيلم (فيلمخانه، در ساختمان وزارت فرهنگ و هنر سابق) تعلق داشت و در حال حاضر يك شهر فرنگ در موزه سينماي طهران به نمايش گذاشته شده است.

درباره نمايش با لانترن ماژيك/ چراغ سحري، ناظم الاسلام كرماني در تاريخ بيداري ايرانيان مينويسد: «(لنتر ماژيك) چراغ سحري در سال ششم سلطنت ]مظفرالدين شاه[ در تهران بروز يافت» كه برابر است با ١٣٢٠ق/ ١٠ آوريل ١٩٠٢ تا ٢٩ مارس ١٩٠٣/ ٢١ فروردين ١٢٨١ تا ٩ فروردين ١٢٨٢.٨ در مرحله نخست، درست روشن به نظر نميآيد كه منظور ناظم الاسلام از «(لنتر ماژيك) چراغ سحري» چيست: اگر معني واقعي يعني به پرده انداختن شيشه عكس (دياپوزيتيف، اسلايد) درين سالها منظور اوست كه در اين صورت «بروز يافتن» ولي شايد نه اشاعه آن در سطح مردمي قطعا پيش از اين تاريخ صورت گرفته بوده است ولي اگر نيت او آغاز نمايش با چراغ سحري و سپس جهان نما و نمايش فيلم در مكاني عمومي است كه در آن صورت نوشته او با تاريخ شروع نمايش فيلم توسط صحافباشي در سال ١٣٢١ ق/ ١٩٠٣ م/ ١٢٨٢ خ (ر.ك. بند بعدي) تضاد چنداني ندارد. ميتوان پذيرفت كه به دنبال حسن استقبال دربار از انواع چراغ سحري، جهان نما و سينماتوگراف (ر.ك. بند بعدي)، شايد پس از سفري دوباره به غرب در سال ١٢٨١ خ/ ١٩٠٢ م، صحافباشي مجموعه اي از آن اسبابها را به علاوه دستگاه اشعه ايكس و بادبزن برقي و لابد فونوگراف و غيره براي فروش به اعيان و يا تماشا به مغازه خود آورده و يا متعاقبا سفارش داده بوده است كه آنها هم به مرور رسيده در مغازه اش به فروش گذاشته شده و يا به كار گرفته شده بوده است. بنابراين، اشاره نام الاسلام كرماني كه از نزديك صحافباشي را ميشناخته و در كنار اوپنهاني به كارهاي سياسي آزادي خواهانه ميپرداخته٩ نيز مشخصا به صحافباشي و آغاز كار نمايشهاي عمومي وي با چراغ سحري و جهان نما و سپس سينماتوگراف ميباشد. اطلاق نام لانترن ماژيك در اين دوران به سينماتوگراف بي سابقه نيست و خان بابا معتضدي در سن پانزده سالگي (١٢٨٦ خ/ ١٩٠٧ م) از پدرش شنيد كه شبي گفت روسي خان به خانه ارباب جمشيد «دستگاه لانترن ماژيكي … آورده بود كه تصاوير متحرك نشان ميداد.»١٠

نخستين اشاره به تماشاخانه (سينماي عمومي) در خاطرات خواندني مليجك عزيز دوردانه ناصرالدين شاه يافت ميشود. وي در كتابچه اش درباره عصر يكشنبه ٢ رمضان ١٣٢١/٢٢ نوامبر ١٩٠٣/ ١ آذر ١٢٨٢ نوشت: «رفتم مغازه صحافباشي. روزهاي يكشنبه سيمي فنگراف دارد براي فرنگيها، و شبها براي عموم. رفتم هيچكس نبود. من بودم و ميرزاي سفارت هلند و چند نفر از اجزاي تكو.»١١ تكو نام يك مغازه فروش اشياء فرنگي در خيابان لاله زار بود. مليجك ظاهرا در اين نوبت سآنس فرنگيها را ديده زيرا سپس اضافه ميكند: «دو ساعت و نيم از شب رفته بود كه كالسكه خواستم. همراه مدير[معلمش] رفتيم مغازه صحافباشي، تماشاي سينماتوگراف.»١٢ با توجه به فصل، سآنس سينما در حدود هشت شب آغاز ميشده است. سينما توجه مليجك را به خود جلب كرد زيرا شب بعد باز به تماشا رفت و در خاطراتش نوشت: «كالسكه خواستم، رفتيم تماشاي سينموفنگراف. مدتي تماشا نموده مراجعت به منزل كرديم.»١٣ در اين زمان، به احتمال زياد، يكي دو روزي بيشتر از آغاز نمايش عمومي فيلم هر شب در مغازه صحافباشي نمي گذاشته است زيرا، اگر نمايش فيلمي پيش از اين تاريخ در كار ميبود، مليجك حتما سركي به آن كشيده بود و يا اشاره اي در خاطراتش به آن ميكرد.

مطالعه خاطرات مليجك به روشني نشان ميدهد كه، خوشبختانه براي تاريخ سينما و عكاسي، وي به راستي يك بيكار حرفه اي تمام عيار بوده است: صبح تا شب به دربار و خانه اين و آن ميرفت، به مغازه ها سر ميكشيد و يا در بازار و خيابانها و اينجا و آنجا پرسه ميزد. زندگي مليجك و شيوه خاطرات نويسي او به ويژه در مورد اتفاقات روزمره و شكار و مطرب و قمار و … ديد و بازديد به نحوي است كه به سختي ميتوان پنداشت كه در آن زمان يك نمايش عمومي فيلم صورت گرفته باشد و از ديد او پنهان مانده باشد. افزون بر آن، در اين سالهاي آغازين قرن بيستم، مليجك به عكاسي و موزيك هم سخت عشق ميورزيد و از جمله پيانو زدن ميآموخت و به خوبي از وجود سينماتوگراف آگاه بود و دستكم از سال ١٣٢٠ ق/ ١٩٠٢ م/ ١٢٨١ خ، يعني يك سال پيش از تاريخ ايجاد سينماي عمومي، در دربار مظفرالدين شاه فيلم ديده بود ١٤ (ر.ك. ادامه متن). او با صحافباشي، هر چند كه از نر سياسي هيچ همسو نبود، ولي آشنائي داشت و حتي پيش از ديدن فيلم هم به وي سر زده و از اشياي تازه و يا نوآوريهاي او در نوشته اش ياد كرده بود. مليجك نخستين بار صحافباشي را دستكم گرفت و نفهم و دروغگو پنداشت ولي روز بعد سه شنبه ١٣ محرم١٣٢٠/ پنجشنبه ٢٢ مه ١٩٠٢/ ١ خرداد ١٢٨١   كه به تماشاي اسباب اشعه ايكس استخوان نماي او رفت به تفصيل درباره آن دستگاه قلم فرسائي كرد.١٥ پانزده روز بعد هم از يك بادبزن («چرخ برقي») ياد كرد كه آن را هم صحافباشي داده بود. ١٦ متأسفانه خاطرات مليجك از آنجا كه در ١٠ ذي الحجه ١٣١٩/٢٠ مارس ١٩٠٣/ ٢٩ اسفند ١٢٨٢ آغاز ميگردد به سه تا چهار سال نخست آغاز فيلمبرداري و فيلمسازي در ايران اشاره اي ندارد. (ر.ك. بندهاي بعدي اين نوشتار).

نخستين سينماي ايران، يا به قول خود صحافباشي «تماشاخانه» ١٧، در حياط پشت مغازه وي در خيابان لاله زار جاي داشت١٨ و چهار دهنه بود.١٩ به عبارت دقيقتر محل آن سالن به گفته جهانگير قهرمانشاهي، پسر بزرگ صحافباشي، در جايگاه كنوني چهارراه مهنا («تقاطع خیابان کوشک سابق و لاله زار نو»)٢٠ قرار ميگرفت. جمالزاده درباره املاك صحافباشي مينويسد: «در چهارراه و خيابان معروف به «كنت» در امتداد شمالي خيابان لاله زار در سمت چپ، باغ و ساختماني داشت و خودش و همسرش چند اطاق منزلشان را بصورت بيمارستان درآورده بودند.. ]و[ آب انبار مظبوطي ]هم[ در كنار باغ خود در طرف خيابان ساخته بودند …»٢١ نظر به اجناسي كه صحافباشي در دكان خود داشت، الزاما مشتريان مغازه از اعيان بودند (نير اتابك و علاء الدوله)٢٢ و بر اين اساس ميتوان پنداشت كه ايشان، همانند مليجك، تماشاچي اين سينما هم بوده اند. (از فيلمهايي كه در آنجا نشان داده شد، قهرمانشاهي به فيلمي اشاره ميكند كه در آن مردي «بيش از صد [?] نفر را وارد يك كالكسكه كوچك ميكرد و يا از مرغي بيش از بيست تخم ميگرفت.» اين نوع فيلمهاي اعجاب آور و يا مضحك (ر.ك. بند ٢ ج) در آن زمان رواج بسيار داشت ومثل بسياري از فيلمهاي آن دوره حدود ده دقيقه و يا كمتر طول ميكشيد.) تاريخ فعاليت سينماي صحافباشي را شايسته است به ماه رمضان و روز عيد فطر ١٣٢١ (٢١ نوامبر تا٢٠دسامبر ١٩٠٣/ ٣٠ آبان تا ٢٩ آذر ١٢٨٢) محدود كرد زيرا مليجك، جدا از آنچه كه آورده شد، هيچ اشاره ديگري به داير بودن مجدد اين تماشاخانه نميكند و ظاهرا صحافباشي پس ازين دوران عازم سفري به ينگه دنيا (آمريكا) شده بوده است. (ر.ك. ادامه متن). بدون ترديد انتخاب ماه رمضان، كه در آن زمان به پايان پائيز افتاده بود، به عمد صورت گرفته بوده است زيرا در شبهاي بلند اين فصل دوستداران سينما ميتوانستند پس از افطار به آسودگي به تماشاخانه بروند. ظاهرا اقدام صحافباشي از نر درآمد چندان موفقيت آميز از آب درنيآمد و به عنوان نمونه، همانطور كه ملاحظه گرديد، در سآنس اولي كه مليجك ديد تماشاچي چنداني حضور نداشت و شايد به اين دليل صحافباشي پس از مراجعت ازسفر آمريكا محل سينمايش را تغيير داد و در حدود ١٩٠٥ (١٢٨٤ خ) به هر صورت پيش از ١٩٠٨ (١٢٨٧ خ) به خيابان چراغ گاز (چراغ برق بعدي و امير كبير كنوني) منتقل كرد. اگر اين تغيير مكان به راستي صورت گرفت، آن هم چندان موفقيت آميز از آب درنيآمد و تماشاخانه اين بار براي هميشه تعطيل شد.

تنها مدرک موجود از سفر صحافباشی به آمریکا عکسی است نیم تنه از او با لباس و قیافه فرنگی که جمال امید به چاپ رسانده و به نوشته ایشان « میرزا ابراهیم خان صحافباشی ( مهاجر) تهرانی [را در ] ( سانفرانسیسکو –اوایل 1283)» نشان میدهد.23 البته قطعا تاریخ روی عکس «اوایل 1283» ذکر نشده و اگر عکس تاریخی دارد میباید به هجری قمری و یا میلادی رقم خورده باشد و اگر تبدیل درست باشد و نظر به بعد سفر، باید نتیجه گرفت که صحافباشی دستکم در سال 1283 خ / 1904 م از ایران دور بوده و بنابراین بازگشايي سينماي او نميتواسته پيش از ١٢٨٤ خ/ ١٩٠٥ م صورت گرفته باشد.

گشايش دوباره تماشاخانه صحافباشي بدون ابهام نيست و هيچ منبع مدوني همدوره با زمان افتتاح و كار آن تا كنون يافت نشده است. از آنجا كه در اين نوشتار جاي طرح يك بحث طولاني و پيچيده درباره اين بازگشايي نيست، به ناچار به شرحي از آن بر اساس گفته هاي مرحوم عبدالله انتظام كه در كودكي يك تماشاچي سينماي صحافباشي بوده و شرحي ديگر از جمالزاده كه شايد آن هم به احتمال بسيار بسيار كم مربوط به همان سينما باشد بسنده خواهد شد.

نه انتظام و نه جمالزاده هيچكدام براي مشاهدات خويش در كودكي تاريخي ذكر نكرده اند ولي برداشت نخست فرخ غفاري از سخناني كه از انتظام ميشنيده معطوف به حدود ١٩٠٥ (١٢٨٤ خ) بوده ٢٤ و شاهرخ گلستان چهره ي آشناي سينماي ايران و تاريخ آن  از سخناني كه از جمالزاده ميشنيده چنين درك كرده كه وي كمي پيش از آنكه طهران را در اواخر زمستان ١٩٠٨ (١٢٨٦خ) ترك كند به سينما رفته بوده است. يكي از جملات جمالزاده در گفتگويش با گلستان نيزاشاره ايست غير مستقيم به همين امر.٢٥ بر فرض اگر اين برداشت اشتباه باشد، در آن صورت جمالزاده بين ١٩٠٥ و آغاز ١٩٠٨(١٢٨٦-١٢٨٣ خ) به سينما رفته زيرا وي در سيزده سالگي به طهران آمده بوده است.٢٦ چون، همانطور كه ملاحظه خواهد شد، بساط صحافباشي هم پيش از ١٩٠٨ (١٢٨٧ خ) برچيده شده، پس مشاهدات انتظام و جمالزاده به هر صورت به پيش از اين تاريخ برميگردد. در ١٩٠٥ انتام ده ساله و در سال ١٩٠٨ جمالزاده پانزده ساله بوده است.

انتظام خاطرات خود را درباره سينماي صحافباشي در ماههاي اكتبر و نوامبر ١٩٤٠ (پائيز ١٣١٩ خ) در برن، پايتخت سويس، براي فرخ غفاري بازگو كرد. در گفته هايش به نويسنده اين سطور، غفاري اضافه كرد كه انتظام در سالهاي ٥٠ ١٩٤٩ (٢٩ ١٣٢٨ خ) در حضور مرحوم سيد محمد علي جمالزاده و خود او در طهران هم اين گفته ها را تكرار كرد و جمالزاده هم آنها را تصديق نمود. خود جمالزاده در گفتگويش با شاهرخ گلستان احتياط كرده و در جمله اي ناتمام ولي روشن اينبار «خيلي خيلي احتمال» داده كه سينمايي كه در كودكي خود بدانجا رفته از آن صحافباشي ميبوده است ولي اضافه كرده كه از درستي و يا نادرستي اين امر بي خبر است. ٢٧ در نوشته كوتاهي هم كه وي در سال ١٣٥٧ خ/ ١٩٧٨ م درباره صحافباشي به مناسبت انتشار مجدد اعلان فروش يا حراج كارخانه ورشوسازي و اسباب تماشاخانه او نوشت، از خانه وي در خيابان لاله زار سخن به ميان آورد٢٨ ولي از بازگشائي سينما در چراغ گاز و ارتباط آن با صحافباشي يادي نكرد. نه جهانگير قهرمانشاهي، پسر صحافباشي، نه مليجك، آن بيكار حرفه اي، هيچكدام ازين دو نيز ذكري از بازگشائي به ميان نيآورده اند. برغم اين ابهامات، شك بردن به بازگشائي تماشاخانه صحافباشي در خيابان چراغ گاز چندان جايز نيست و در حال حاضر، نظر به استحكام گواهي انتظام، بايد افتتاح مجدد آن را تا بدست آمدن اسناد جديدي مبني بر وجود يا عدم وجود آن سينما پذيرفته حدس جمالزاده را نيز در اينكه او هم به همان سينما رفته با ترديد زياد مورد توجه قرار داد.البته امكان اينكه جمالزاده به سينماي محقر و ديگري در همان خيابان چراغ گاز رفته باشد بسيار بيشتر است. در دوران آشفته محمد علي شاهي، كسان ديگري نيز آغاز به كار سينماداري كرده بودند نير آقايف كه او هم در ابتدا در همان خيابان چراغ گاز ولي در قهوه خانه زرگر آباد فيلم نشان ميداد و يا روسي خان كه در جنب عكاسخانه خود سينماي كوچكي سر هم كرده بود.29

به گفته انتظام، سينماي صحافباشي در بر جنوبي خيابان چراغ گاز در نزديكي توپخانه قرار داشته است ]به نظر غفاري شايد روبروي كوچه اي در بر شمالي خيابان كه آن كوچه را «سر تخت بربريها» ميگفتند[٣٠ سينما در ماه رمضان [حدود ١٩٠٥ ]و شبها فيلم نشان داده قيمت بليط هاي آن يك، دو، سه و پنج قران بود. ورودي آن راهرو يا دالان مانندي بود كه در آن چند تا جهان نماي اديسون قرار داشت.] بعدها انتظام به غفاري گفت: «جهان نما نبود، شهر فرنگ بود.». به نظر غفاري و نويسنده اين سطور، منظور نخست انتظام كينه توسكوپ (Kinetoscope) اديسون (Edison)   بوده و نه برجسته نما كه شرح آنها آورده شد.[ ٣١ در سينما، ليموناد و ديگر نوشيدنيها و خوراكي فروخته ميشد. برخي از تماشاچيان روي حصير جلو مينشستند و بقيه عقب روي نيمكت ]اين مطلب درست است زيرا از نيمكتهاي تماشاخانه در اعلان حراج اسم برده شده است[. صحافباشي خود ملبس به يك لباده سياه بلند حاضر بود] اين مورد نيز صحت دارد، صحافباشي آن لباده را در عزاي وطن ميپوشيد[.٣٢ وقتيكه تماشاچيان سر جايشان نمينشستند، صحافباشي با صداي بلند ميگفت: «حيا كنيد، برويد سر جايتان آهاي يك قراني ها برويد سرجايتان» ]ظاهرا سطح سينما تا اندازه اي پائين رفته بوده و ديگر منحصر به اشراف و فكلي ها نبوده كه صحافباشي به حصيرنشينان يك قراني ميگفته از جاي نيمكت نشينان برخيزند[. مرحوم انتظام دو فيلم را بياد ميآورده است: يكي مردي را نشان ميداده كه كوچه اي را جارو ميكند. ماشين جاده صاف كني سررسيده و او را زير ميگيرد و رفتگر را به شكل دراز و باريكي درميآورد. سپس كسي از روي چهار پايه اي با تخماقي روي سرش ميكوبد و مرد اين بار چاق و بسيار كوتاه ميشود.٣٣ فيلم دومي، آشپزي را در مطبخ يك هتل نشان ميداده كه در قفسه آشپزخانه او اسكلت و اشباح راه يافته بودند و هنگاميكه او درب قفسه را باز ميكرده آنها بيرون ميآمدند٣٤ فيلمهاي خبري مربوط به جنگ ترانسوال نيز نشان داده ميشد.

البته منظور انتظام فيلمهايي است كه نبردهاي انگليسها در آفريقاي جنوبي را به تصوير در ميآورده اند. اين جنگها به شكست بخش سكنه هلندي نژاد آفريقاي جنوبي در سال ١٩٠٢ (١٢٨١ خ) انجاميد. به نظر غفاري بخشي از اين فيلمها بازسازي شده بود reconstituted newsreels / reconstituees actualites و به عقيده وي و جمال اميد بيشتر آنها، چه سينمايي و چه خبري، از شهرهاي ادسا و راستوف در روسيه وارد ميشد.٣٥ به نظر نويسنده اين سطور، اين امر بعدا در مورد فيلمهايي كه به ويژه به توسط روسي خان و ديگران به معرض تماشا گذاشته شد درست بوده ولي چون دربار ايران از نظر سينمايي مستقيما با فرانسه ارتباط داشت و شخص صحافباشي با انگليس و هند (ر.ك. ادامه متن) و چون فيلمهاي خبري مربوط به جنگ انگليس در ترانسوال بوده، پس بايد وارادت بسيار محدود فيلم در اين مرحله را بيشتر از اروپا و شايد از هند دانست و نه هنوز از روسيه. بايد در نظر داشت كه حتي فيلمهاي جنگ روس با ژاپن در سال ١٩٠٥ م/ ١٢٨٤ خ را نيز مردم به انگليسها نسبت دادند٣٦ انتسابي كه به احتمال زياد درست بود زيرا درين نبردها روسيه به سختي از ژاپن شكست خورد و خوار كردن روسها در انظار ايرانيان با نشان دادن اين فيلمها به سود قدرت انگليس تمام ميشده است.

جمالزاده در سن صد سالگي سينما رفتنش در پانزده سالگي يا كمي كمتر را در طهران براي شاهرخ گلستان در روز ١٤ مارس ١٩٩٢ در ژنو اين چنين تعريف كرده است (كلمات بين كروشه از نويسنده اين سطور ميباشند كه براي پايان دادن به برخي از جملات جمالزاده كه در گفتارش نيمه تمام مانده بود اضافه شدند. قطع و وصل جملات هم با توجه به لحن سخن گوينده انجام گرفته كه صدايش مسن، اما محكم و لحنش زنده و شيرين است):

«ما ساكن طهران كه شديم پدر من مقام خيلي بلندي پيدا كرد، و دوستانش، كه در خطر بودند در اصفهان، از دست ظل السلطان و از دست شيخ محمد تقي آقا نجفي، اونا هم كم كم كمكمك راه طهران رو پيدا كردند، آمدند به [طهران]، ولي بيچاره ها حناشون رنگي نداشت، سواد زيادي نداشتند. يكي از اينها اسمش سيف الذاكرين بود، آدم خوبي بود ولي روضه خون بود.

من يه روزي، تو خيابوني، كه بعدها اسمش شد خيابان چراغ برق، در طهران نميدونم امروز چه اسمي داره واگن معروف طهران از اونجا ميگذشت ميرفت به [فلان جا]. توي اون خيابون گردش ميكردم. ديدم همين سيف الذاكرين، با عمامه و ايناش، جلوي يك [مغازه]، دكوني نشسته روي سكو و تخته هاي مغازه هنوز هست و يه ميزي جلوشه. رفتم سلام كردم. [گفت]«هوهي، ممل» من اونوقت هنوز جمالزاده نبودم هنوز اسم فاميل در ايران نبود.«هي ممل» محمد علي، پدرم ممل صدا [ميكرد]. «تو اينجا چه ميكني» گفتم «گردش ميكنم.» گفت «ميخواي بري سينما» گفتم «سينما چيه» گفت «همينجا، بليطش دو قرانه تو [ to بخوانيد نه tu  ] من يه بليط مجاني به تو ميدم.» دست مرا گرفت و مرا برد توي دك ، توي اين دك -[دكان] تاريك تاريكبرد توي يك جايي، مثل انبار تاريك بود ولي اين خودش يك چراغ [داشت].به من گفت «اينجا بنشين،وقتي كه تمام شد بيا پيش من.» آقا من وارد شدم، توي تاريكي ديدم كه توي ديوار، يك مردي داره خيابونو جارو ميكنه تعجب كردم روي ديوار چطوري يه آدمي داره خيابونو جارو ميكنه ولي فهميدم كه اين آدم نيست، اين تصوير يك آدمه، ولي يك آدم زنده بود مثل  [نميگويد مثل] چه حركت ميكرد بعد در موقعي كه داشت جارو ميكرد، يك [مكث در صدا] چيزي شبيه به گاري آمد از روي اين گذشت و رد شد. اين مثل مقوا پهن شده بود روي زمين، دست و پاش اين جوري ]جمالزاده اداي مرد پهن شده را براي گلستان درآورده است[ و مثل مقوا و همه اينها كه اونجا نشسته بودند تو تاريكي «واي واي» كردند و منم «واي واي» اما در اين بين يه كسي آمد، يه جواني، يك ما[شيني]، اسبابي دستش بود شروع كرد با اين اسبابش اين مرد رو جون دادن. مرد كم كم، كم كم زنده شد و بلند شد راه افتاد سينما تمام شد. تمام سينما به عقيده من بيشتر از يك ربع طول نميكشيد و اين اولين بار بود [با تاكيد لحن روي اولين بار] كه من در دنيا يك سينما ميديدم و خيلي خيلي  ]با تاكيد لحن روي خيلي خيلي] احتمال داده ]يعني داره[ كه اين سيف الذاكرين رو همين صحافباشي ]آورده باشد[من ديگه اين چيزها رو خبردار نشدم. من دوان دوان آمدم خبر آوردم و گفتم «آقاجون رفتم يك جائي سيف الذاكرين اونجا بود و اسمش سينماس» پدر من اصلا اسمش[ را] هم نشنيده بود گفت «بگو» گفتم. گفت «عجيبه عجيبه چطور اين آدم رو زنده كردن رو [زمين] »٣٧

همانگونه كه پيش از اين آورده شد و هر چند كه جمالزاده با ترديد و اظهار بي خبري تاكيد ميكند كه سيف الذاكرين را صحافباشي آورده بود، ولي از شرح خود او در مقايسه با تعريف انتظام روشن است كه آن دو در كودكي يك فيلم را ديده اند ولي نه در يك سينما (مگر اينكه يكي از آن دو، و يا هر دو، در شرح محل بيش و كم اشتباه كرده باشد.

) سينمايي كه جمالزاده رفته يك دكان بوده كه در آن فيلم نشان ميداده اند و نه يك تماشاخانه همانند سالن صحافباشي. جمالزاده درين دوران دو بار ديگر نيز فيلم ديد: يكي در يك مدرسه و ديگري در سينمايي در خيابان ناصريه (ناصر خسرو).٣٨

تعطيل شدن نهايي تماشاخانه صحافباشي، همانطور كه ذكر شد، دلايل اقتصادي داشته و اينكه دهها سال بعد علل مذهبي و يا مخلوطي از مسايل درباري و مذهبي براي آن مطرح كرده اند تا كنون در همان حد «روايت» بي پايه باقي مانده است.٣٩ به ويژه، اينكه آورده شده شيخ فضل الله نوري سينما را تكفير كرد٤٠ اساسي ندارد و حتي گفته اي خلاف آن نيز موجود است: روسي خان كه خود در آن زمان سينما داشت به فرخ غفاري در رستوران جواد فريفته در پاريس گفته است كه «شيخ فضل الله نوري معروف براي ديدن فيلمهايش به دروازه قزوين آمد و بعد گفت مانعي ندارد.»٤١ در واقع، نه صحافباشي چنان سرمايه اي داشته كه بتواند با وارد كردن پياپي فيلمهاي نو و ناديده معدودي از طبقه مرفه را پيوسته براي ديدن آن پرده هاي تازه باز به سينما بكشاند و نه تعداد متقاضي در جامعه بسته، فاقد بورژوا و در مرحله پيش صنعتي ايران در آن روزگار تا به آنجا زياد بوده كه آمدن آنها به تماشاخانه بتواند به تعداد روزهاي نمايش فيلم تا اندازه مقرون به صرفه اي فزوني بخشد. باز شدن تدريجي چهارچوب فكري ايرانيان در دوره مظفري و جو پويا، متجدد و آزادي طلب حاكم بر انقلاب مشروطه و همچنين پيشرفت تكنيكي سينما كه توانست فيلمهاي بلندتري توليد كند شرايط نويي چه اجتماعي و چه اقتصادي به وجود آورد كه به تولد دوباره سالنهاي سينما در حدود ١٣٢٥ ق/ ١٩٠٧ م/ ١٢٨٦ خ انجاميده و اين بار به استمرار آنها منجر شد. اين امر در مورد فيلمسازي كه به شرح آن پرداخته خواهد شد صدق نيافت و آغاز آن در دربار مظفرالدين شاه و به دستور وي، در نهايت با علاقه نه چندان زياد شاه به سينما در مقايسه با عكاسي وضعف روزافزون دولت مواجه گرديده در نطفه خفه شد. علل اين عدم موفقيت را هم باز بيشتر در تركيب جامعه ايران و وضع سرمايه داري آن زمان ميبايد جست: سينماي عمومي يعني غيردرباري و يا دولتي از نظر سرمايه گذاري براي توليد فيلم به پولدار آگاه و از نظر بيننده به يك طيف وسيع احتياج داشت (و دارد) كه البته هيچ كدام از اين دو شرط در ايران موجود نبود (و نيست). ثروت ملاكين و اشراف را مالكيت زمين تشكيل ميداد ولي نقدينه بيشتر نزد تجار و نزول خواران از جمله در بازار بود كه به سوي كارخانه سازي هم نميرفتند تا چه برسد به فيلم سازي. عدم اطمينان به قوانين و نبودن ثبات در نام مالي كشور نيز البته مانع از سرمايه گذاري براي دراز مدت ميشد.

تعطيل تماشاخانه صحافباشي بار نخست به علت رفتن او به آمريكا روي داد. بار دوم و نهايي، بدانجهت پيش آمد كه در حدود ربيع الاول ١٣٢٤/ ژوئن ١٩٠٦/ پايان بهار آغاز تابستان ١٢٨٥، شايد به دنبال تأسيس يك كارخانه ورشوكاري، صحافباشي دچار كمبود نقدينه شد و به علت عدم پرداخت مبلغ نسبتا زيادي كه دوازده يا چهارده هزار تومان بدهكاري به ارباب جمشيد بود، به زندان افتاد. با اقدامات علما، محكوميت وي به يك حبس محترمانه در خانه شريف الدوله رئيس محاكمات خارجه تا پرداخت ديونش تبديل شد. به نظر ميآيد كه كوشش وي براي جمع آوري پول بي نتيجه ماند زيرا بالاخره املاك خود را شايد منهاي مغازه در تاريخي نامشخص ولي بين زمستان ١٢٨٦/ ١٩٠٨ تا پيش از تابستان ١٢٨٨/ ١٩٠٩به ارباب جمشيد «واگذار» كرد.٤٢ در ٢٣ جمادي الاول ١٣٢٦/ ٢٣ ژوئن ١٩٠٨/ ٢ تير ١٢٨٧مجلس به توپ بسته شد و دوران استبداد صغير محمد علي شاه آغاز و تا ٢٧ جمادي الثاني ١٣٢٧/ ١٦ ژوئيه ١٩٠٩/ ٢٥ تير ١٢٨٨ به مدت يك سال به درازا  كشيد. در تاريخي نامشخص، ولي احتمالا پس از بمباران مجلس و آغاز اين دوران، صحافباشي با اسباب «سينمو تقلاف» از طهران خارج شده و از جمله دو سه هفته بعد، در اواسط ژوئيه  ١٩٠٨( اواخر تير ١٢٨٧)، به استر آباد (گرگان حاليه) وارد شد. در پستخانه آنجا جاي گرفت و «شبي هشت پرده عكس» متحرك (فيلم) نشان ميداد. او با اجزاي كنسولگري انگليس، كه البته بنا به سياست آن دولت مشروطه خواه بودند، «بستگي» داشت و ايشان بخشي از تماشاچيان وي را تشكيل ميدادند.٤٣ صحافباشي سپس به طهران بازگشت و چون روزگارش همچنان سياه بود تصميم به هجرت گرفت و اعلاني براي فروش، و در صورت عدم امكان، حراج «كارخانه ورشوكاري و اساس تماشاخانه و متعلقات» خود به چاپ رساند. در فهرست اشيا آن اعلان سانسور شده (يا خود سانسور شده) كه بوي غم ميدهد و در آن به هنوز «ملتفت» نبودن «مردم» اشاره ميشود جدا از كارخانه و لوازم آن، از «دستگاه براي ديدن استخوان بدن [ اشعه ايكس] و بادبيزنهاي الكتريكي بزرگ و يك دستگاه ماشين سينه موتوگراف و پرده هاي متعدد آن [ يعني فيلمها]  … چراغها و پرده ها و نيمكتها» نام برده شده و آمده كه «از غره رمضان الي سلخ» براي مشاهده ميتوان مراجعه كرد و «هرگاه مشتري در عرض اين يك ماه پيدا نشود روز جمعه يازدهم شوال بعد از ظهر كلهم اجمعين حراج خواهد شد.» سال در اعلان ذكر نشده ولي به ويژه محاسبات تقويمي نشان مي دهد كه منظور او ١ تا ٣٠ رمضان ١٣٢٦ و جمعه ١١ شوال همان سال بوده كه برابر است با ٢٧ سپتامبر تا ٢٦  اكتبر ١٩٠٨ يعني ٥ مهر تا ٤ آبان ١٢٨٧ و جمعه ٦ نوامبر ١٩٠٨/ ١٥ آبان ١٢٨٧.

حراج يا فروش اسبابها در آن تواريخ عملي نشد زيرا پيش از آن دو موعد صحافباشي مغازه را اجاره داده (يا فروخته؟)، براي مدتي ازايران خارج  شد و به حيدر آباد در دكن هندوستان رفت. در آنجا يك نشريه به نام «نامه وطن» منتشر كرد «كه بمنزله مجلس شوراي مهاجران ايراني» بود و از جمله به اين جهت ميبايد تاريخ انتشار آن را در دوران استبداد صغير يعني تابستان ١٢٨٧ خ/ ١٩٠٨ تا تابستان ١٢٨٨ خ/ ١٩٠٩ دانست. وي تصوير خود را نيز با آن لباده سياه معروفش در صفحه نخست آن نامه به چاپ رساند.٤٤ مليجك در تاريخ چهارشنبه ٢١ رجب ١٣٢٦/ ١٩ اوت ١٩٠٨/ ٢٨ مرداد ١٢٨٧، يعني دو ماه پس از سقوط مجلس و دو سه ماه پيش از تاريخ ذكر شده براي فروش و يا حراج نوشت: «آمدم در خيابان مخبرالدوله، دكان صحافباشي كه حالا سياوش خان برادر ارسلان خان اجاره كرده مشغول كاسبي است و يك دختر از فرنگ آورده و بعضي اسبابها از قبيل دوربين عكاسي و دوربينهاي بزرگ و اسباب خرازي» ميفروشد.٤٥ با توجه به دقت ثبت مليجك بيكار كنجكاو نميبايد درين زمان مدت درازي از آغاز اجاره  گذشته باشد. پس از پيروزي مشروطه خواهان، صحافباشي به ايران بازگشته در مشهد مقيم شده تجارت ميكرد. در زمان جنگ اول (١٨ ١٩١٤) وي به خدمت ارتش انگليس در آمده سمت مترجمي داشت و در سال ١٣٠٠ يا ١٣٠١ خ (١٩٢١ يا ١٩٢٢) در گذشت.٤٦ تماسهاي او با انگليس، چه در استرآباد و چه در زمان جنگ، ميتواند تصويري مغاير با آنچه كه در تمام متون درباره آزاديخواهي و ميهن دوستي وي تا كنون انتشار يافته در ضمير خواننده شكاك به وجود آورد اما، در واقع، كمبود مدارك اجازه داوري درين مورد را نميدهد و با حجم ناچيز دانسته هاي كنوني اين تماسها نميتواند الزاما منفي به شمار آيد.

همانگونه كه ملاحظه شد، مليجك در ذكر فعاليتهاي سياوش خان از دوربين عكاسي و دوربين نام ميبرد ولي از سينماتوگراف به نام ياد نميكند و اين سئوال مطرح ميشود كه چه بر سر آن دستگاه و نيمكت ها و پرده سينما آمد جواب روشني در حال حاضر براي اين پرسش نيست ولي ميتوان تصور كرد كه برخي از نخستين فيلمهايي كه در اين آغاز دوران احمد شاهي نشان داده ميشده از آن منبع سرچشمه ميگرفته است و شايد سياوش خان آپاراتچي هم بوده است. نظر جمال اميد هم كه مينويسد ممكن است دستگاه سينماتوگراف صحافباشي به اردشير خان (آرتاشس پاتماگريان)، كه نخست سينما تجدد (بعد مدرن سينما) را در سال ١٢٩١ خ/ ١٩١٢ م به راه انداخت، رسيده باشد دور از ذهن نيست.٤٧ در تأئيد نوشته جمال اميد بايد توجه كرد كه، طبق شواهدي كه وي ميآورد، نه تنها دستگاه اردشير خان كهنه به نظر ميآمده، بلكه او با چراغ سحري (لانترن ماژيك) هم در سينمايش عكس رنگي روي پرده ميانداخته است ٤٨ و اين صحافباشي بود كه چراغ سحري را رواج داده بود و در تماشاخانه خود جهان نما مضاف بر سينما داشت. به اين ترتيب، پروژكتور و شيشه هاي رنگين عكسهاي اردشير خان هم شايد از اموال صحافباشي بوده كه به وي رسيده بوده است.

از چهار سال پيش از آنكه اردشير خان در سال ١٢٩١ خ/ ١٩١٢ م سينماي خود را به راه بياندازد، تماشاخانه هاي جديدي براي نمايش فيلم در طهران آغاز به كار كرده بودند: نخست از اول رمضان ١٣٢٥/ ٨ اكتبر ١٩٠٧/ ١٦ مهر ١٢٨٦ در عكاسخانه روسي خان كه بعد به مكانهاي مناسبتري منتقل شد٤٩ سپس در قهوه خانه زرگر آباد در خيابان چراغ گاز (اميركبير) كه متعلق به آقايف نامي بود و او هم به محل بهتري نقل مكان كرد٥٠، آنگاه اردشيرخان و اسماعيليف كه به رقابت با او پرداخت٥١ و بالاخره علي وكيلي و خان بابا معتضدي و … هم به سينماداري و فيلم روي آوردند.

* این مقاله برداشتی است به همین نام از  فصلنامه طاووس ، شماره های پنجم و ششم ، پاییز و زمستان 79 نوشته شهریار عدل